گوشه ازجنایات پهلوی در آذربایجان
آذربایجان را همیشه چشم و چراغ ایران، سر ایران نامیدهاند و مردم آن سرزمین را مردمی پاک، غیرتمند و وطن پرست . دکتر مصدق که مدتی استانداری آذربایجان را داشت، در توصیف مردم آن دیار در مجلس شورای ملی گفت:عمری است به آذربایجانیها ارادت دارم. زیرا این مردمان پاک، واجد تمام صفات خوبند. مردمان وطنپرست، مردمان درست و مردمان مقتدری هستند و بهرکاری اقدام کرده اند پیشرفت نمودهاند
آذربایجان که در جریان انقلاب مشروطیت سنگرآزادیخواهان بود، سنگری که هرگز تسلیم دشمن نگردید و مشروطیت را به سراسر ایران بازگردانید، پس از انقلاب و مخصوصاً بعد از آنکه ثمره انقلاب درخدمت عمال ارتجاع و استبداد در آمد، مورد کینه خصمانه و ددمنشانه حکومتهای ضد ملی ایران قرار گرفت. آذربایجان تاوان فداکاریهائی را که در استقرار مشروطیت کرده و قربانیهائی را که در راه آزادی مردم ایران داده بود، پس میداد. ارتجاع انتقام میگرفت و این کلام مستوفی استاندار منفور آذربایجان که میگفت: “آذربایجانیها ترکند! یونجه خورده و مشروطه گرفتهاند حالا نیز کاه میخورند ایران را آباد میسازند” گواه این حقیقت بود. کسانیکه بنا حق بر مردم ما حکومت میکردند و با تکیه به قدرت دولتی حقوق و آزادی خلق ایران را لگدمال مینمودند، به خوبی میدانستند که فرزندان آذربایجان قادرند بپا خیزند، اسلحه بدست گیرند ودشمنان مردم را از اریکه قدرت بزیر آورند و همین ترس و وحشت عامل اصلی کینه و دشمنی آشتی ناپذیر آنها با مردم آذربایجان بود.
اینک نمونههائی از رفتار حکومت مرکزی را با آذربایجان عزیز نقل میکنیم:
. . . کسانیکه بیست سال پیش آذربایجان را دیدهاند اگر زحمت مسافرت چند روزهای قبول نمایند عرایض نگارنده را تصدیق خواهند فرمود.
آذربایجان قبل از دوره اخیر چشم و چراغ ایران بود ولی اکنون جز خرابه دور افتادهای بیش نیست. با اینکه سنگینی بیشتر از مالیاتها بدوش ما تحمیل میشد کمتر به آبادی شهرها و راحتی توده آذربایجان توجه میگردید. انحصار تجارت، به آذربایجان بیش از سایر نقاط ایران لطمه وصدمه زد. راه آهن علاوه بر اینکه هیچگونه نفعی به ما نرساند ما را از چند جهت و به هزاران علت متضرر کرد. ما که بیشتر از همه گندم میکاشتیم، خودمان نان جو میخوریم . . . در تابستان سال 1319 غله آذربایجان را که خرواری 350 الی 400 ریال در محل قیمت داشت، آقای مستوفی (استاندار) بدون اینکه به احتیاجات مردم تبریز اعتنائی نموده و یا به تذکرات آنها دایر به تامین آذوقه شهر ترتیب اثر بدهد بزور سرنیزه از قرار خرواری 140 ریال خریده و تماماً به مرکز حمل کردند. در فصل زمستان شهر تبریز به مجاعه گرفتار و بی آذوقه ماند. ناچار غله گندیده و از چند سال مانده گرگان را که تماماً متعلق به املاک اختصاصی (رضاشاه) بود از راه آستارا به تبریز حمل و از قرار خرواری 600 ریال به خورد مردم بیچاره دادند و چون نان این گندمهای فاسد غیر ماکول بوده و در عین حال گران و کمیاب، و پیدا نمیشد هزاران فقیر و بدبخت، مریض و یا از گرسنگی قربانی اغراض آقای مستوفی شدند.
غله حمل شده از گرگان بقدری فاسد و غیر ماکول بود که قسمتی از جو آنرا فرمانده ارتش تبریز نپذیرفته و شرحی به آقای استاندار نوشته بود (که): به علت فاسد شدن، اسبهای ارتش نمی خوردند آقای مستوفی در حضور جمعی با نهایت بیشرمی چنین گفتند: باکی نیست حالا که اسبهای ارتش نمیخورند میدهم خرهای تبریز بخورند! . . . آیا آذربایجان مستملکه ایران بود یا تکلم به زبان ترکی یکی از علل محرومیت از حقوق اجتماعی محسوب میشود؟
شهر تبریز از سال 1308 به این طرف دو مرتبه مورد هجوم سیل خانه برانداز شده و برحسب آمار صحیحی که بدست آمده و صورت آن در وزارت کشور موجود هست سی میلیون ریال به مردم تبریز خسارت وارد آمد.
دولت شاهنشاهی برای ساختن راه مخصوص آبعلی و آمل که صرفاً راه تفریحی است در حدود پانصد میلیون ریال صرف کرد ولی برای تعمیر سد تبریز و حفاظت آن از سیل های خانه برانداز مساعدت قابلی بعمل نیاورد.
آیا میدانید برای تعمیر سد تبریز از چه محلی مساعدت فرمودند؟ گوش فرا دارید تا بعرض برسانم: پس از گفت و شنیدهای زیاد و بعد از تشکیل کمیسیونهای متعدد بالاخره وزارت کشور چنین تصمیم گرفت: شهرداری تبریز برای تعمیر سد و توسعه معبر رودخانه مبلغی از بانک ملی قرض کرده مروراً از محل درآمد شهرداری تبریز مستهلک سازد.
یعنی سد تبریز را خود تبریزیها بسازند! نتیجه چنین تصمیمی این بود که در آمد شهرداری تبریز سالها برای استهلاک قرضه به مصرف رسیده و برای تعمیر و نظافت خود شهر بودجه کافی نداشته باشد.
کسانیکه ده سال پیش تبریز را دیده و اوضاع فعلی آنرا با ده سال پیش مقایسه نمایند به تبریزیان حق میدهند که از مرکز کشور خود مایوس و ناامید شده و نسبت به مسببین خرابی شهر خود خشمناک شوند.
در تابستان سال 1319 غله آذربایجان را که خرواری 350 الی 400 ریال در محل قیمت داشت، آقای مستوفی (استاندار) بدون اینکه احتیاجات مردم تبریز اعتنائی نموده و یا به تذکرات آنها دایر به تامین آذوقه شهر ترتیب اثر بدهد بزور سرنیزه از قرار خرواری 140 ریال خریده و تماماً به مرکز حمل کردند.
در همان موقع که مرکز برای تعمیر سد تبریز حیران و سرگردان بود ودر اتاقهای وزارت کشور دست بهم میمالیدند، دهها سد سنتی و صدها پل بتون آرمه از محل مالیاتهای جمعآوری شده از آذربایجان در دهات مازندارن و سواد کوه ساخته و برپا میگردید و ساعت به ساعت برشکوه ظاهری املاک اختصاصی افزوده میگشت.
مدت هشت سال تمام است پلهای وسط شهر تبریز را در نتیجه توسعه مسیر رودخانه خراب کردهاند. هنوز اقدام به ساختمان یکی از آنها نشده و شهر تبریز بواسطه نداشتن پل به دو بخش منقسم گردیده و زمستانها آب رودخانه زیاد است رفت و آمد اشخاص عاجز و خردسالان از این بخش به آن بخش امکان ندارد ولی برای شهرهای کوچک مشهد و آمل پلهای معلق آهنی از اروپا وارد ساختهاند!
. . . آذربایجانیها میگویند: آذربایجان مگر در دادن مالیات کوتاهی کرده و یا از قوانین موضوعه سرپیچی نموده است که این همه از چشم مرکز و مرکزیان افتاده و از خزانه دولت شاهنشاهی بهره و نصیبی ندارد! آذربایجانی میگوید استان سوم و چهارم چه معنی دارد چرا پیکر مرا تکه تکه میکنید؟ . . . این کار جز برای این بود که تبریز آن کانون آزادی و مردانگی را کوچک کرده و روزبروز از موجودیت آن بکاهند؟
امروز که کابوس استبداد سرنگون و ریشه ستم از بیخ کنده شده میهنپرستان آذربـایجــان انتظار
در همان موقع که مرکز برای تعمیر سد تبریز حیران و سرگردان بود ودر اتاقهای وزارت کشور دست بهم می مالیدند، دهها سد سمنتی و صدها پل بتون آرمه از محل مالیاتهای جمع آوری شده از آذربایجان در دهات مازندارن و سواد کوه ساخته و برپا میگردید
دارند تا مشاهده نمایند مرکز برای جبران گذشتهها چه نقشه کشیده و برای ترمیم خرابیها و تلافی این همه اهانتها و سرکوبیها که مدت بیست سال برای آذربایجانی شده چه خواهند کرد و چه اقدام مشفقانه خواهند نمود. (1) ادامه دارد
. . . اگر مرکز به آرزوی آذربایجانیان ترتیب اثر داده و برای برآوردن خواستهای آنها تا آنجائیکه مقدور است توجه نماید بدون شبهه و تردید ملاحظه خواهند نمود که آذربایجانیان همان سربازان فداکار ایران بوده و با همان عشق و علاقه
سابق در اصلاحات خرابیهای کشور تشریک مساعی نموده و از هرگونه فداکاری مضایقه ندارند
داستان مستوفی فراموش شدنی نیست. خاطره شوم استانداری این پیر یاوهگو سینه به سینه نقل خواهد شد و اعمال ننگ بارش دهان به دهان خواهد رسید تا موقعی که کفاره گناهان او داده شود.
در زمان استانداری این مردک، مصطفی نیساری (صدق السلطان) عین نامههای متبادله به ضمیمه نمونه نان در شهرداری تبریز بایگانی است. اینک آن نامهها: نامه شماره 1053-26/1/19 شهرداری تبریز: جناب آقای استانداری استان سوم ـ سه روز
است که آردی که از اداره تثبیت به نانواها داده میشود مخلوط به خاک و شن میباشد و آرد تحویلی دیروز بعلاوه خیلی ناجنس و درشت بوده و در نتیجه نان امروز بطور کلی خیلی مغشوش و ناجنس شده است.
برای مزید استحضار چند پارچه از نانهای پخت امروز ومقداری از آردی که در دو روز اخیر تحویل نانواها شده وقدری گندم تحویلی که مخلوط به مواد خارجی است به پیوست تقدیم میشود. مستدعی است مقرر فرمایند دستور مقتضی در این باب به اداره تثبیت نرخ غله صادر گردد.
از طرف شهرداری تبریز ـ نیساری
جواب استاندار مستوفی:
نامه شماره 1054 ـ 28/1/19 استانداری آذربایجان به شهرداری تبریز
اداره شهرداری تبریز ـ بازگشت به نامه شماره 1053 به ضمیمه مقداری نان و گندم و آرد نمونه اشعار میدارد:
این نامههای یاوه چیست که به قلم میآورید و امضاء کرده میفرستید مگر شما نان شهر را نمیخورید یا چیزی که به شما میگویند ندانسته تصدیق میکنید. نان شهر شن و خاک کجا دارد. من هر روز نان عمومی شهر میخورم وآنگاه مینویسید دو سه روز است. در صورتیکه فقط امروز نان شهر رنگش تغییر کرده است و آن هم بواسطه این است که گندم گرگان است و با وجود این که رنگش قرمز است بسیار پاکیزه و تمیز و پاک میباشد.
به موجب این حکم آقای نیساری که پای این نامه را امضا کرده و تصدیق بلاتصور و هو راه انداخته منتظر خدمت میشود. امور شهرداری را آقای منتظمی اداره کند.
استاندار استان سوم عبداله مستوفی
عبداله مستوفی که خود ساکن تبریز بوده و ضمن سرشماری نیز محسوب گردیده بود؛ سرشماری تبریز را “خرشماری” مینامید و گویا از این راه به ایجاد حس وحدت ملی میکوشید.
این عالیجناب در ایجاد “ وحدت ملی” و ترویج زبان داریوش آنچنان کوشا بود که اجازه نمیداد حتی پیرزنان و پیرمردان فرزند مرده و مادران داغدیده که یک جمله فارسی نمیدانستند، در ذکر دردها و مصائب خود و در سوک عزیزانشان از زبان مادری بهره گیرند.
وی خود به این جنایت اعتراف کرده و در رد مقاله سلطانزاده تبریزی می نویسد:
بلی من . . . هیچوقت اجاره نمیدادم که روضه خوان در مجالس ترکی بخواند و در سخنرانیهای خود میگفتم شما که اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف میزنید؟ واز این بیانات هم جز ایجاد حس وحدت ملی و جلوگیری از ترک مآبی و کوتاه کردن موضوع اقلیت ترک زبان در نزد خارجیها که بعقیده من بزرگترین توهین به اهالی آذربایجان است و نویسنده مقاله اسم آنرا همدردی! گذاشته است، نداشتهام و زبان فارسی را که زبان نوشتن و تدریس و زبان رسمی و عمومی است ترویج کردهام . . . نویسنده مقاله آلت دست یک مشت محتکر تبریزی که من آنها را فرزندان ناخلف آذربایجان و ایران می دانم شده با نهایت بیاطلاعی از اوضاع و حتی بی خبری از تاریخ وقایع شرحی را
بقصد حمله به من به قلم آورده است. “این اتهامات را یک مشت محتکر تبریزی تراشیدهاند که احتکار را تجارت دانسته، توت را بوسیله نگاهداری طبق آن در یخچال پنج روز احتکار می کنند و خیار را بوسیله مالیدن دنبه به آن پنج شش روز نگاه میدارند . . . ”
سلطانزاده تبریزی که در میان مردم آذربایجان به درستکاری و پاکدامنی و صداقت مشهور بوده، پس از ارائه اسناد و مدارک غیر قابل انکار در جواب سفسطه باقیهای مستوفی نوشت:
آقای مستوفی، سو رفتار و ترشروئی و تلخ زبانی شما مردم تبریز را بقدری متنفر میساخت که زبان فارسی سهل است از زندگی سیر میشدند.
راجع به نگهداری طبق توت در یخچال و یا مالیدن دنبه به خیار و غیره چیزی ملتفت نشدم. زیرا در تبریز هنوز فروش توت معمول نیست و تبریز توت زارهای بسیار دارد. که اغلب برای احسان احداث شده و فقرا مجاناً از آنها بهرهمند میشوند و از مالیدن دنبه به خیار نیز اطلاعی ندارم تا پاسخی عرض کنم. شاید در ولایت خود ایشان معمول است که به خیار دنبه و یا به دنبه خیار میمالند علاوه بر مستوفی استاندار، رؤسای فرهنگ آذربایجان نیز در ترویج زبان فارسی و مخصوصاً ایجاد وحدت ملی! کوشا بودند و راههای ذیل را جهت وصول به مقصود بر میگزیدند:
محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان که آمد؛ صندوق جریمه ترکی حرفزدن در دبستانها گذاشت. تا هر طفل دبستانی آذربایجان که جسارت ورزیده ترکی صحبت کرد؛ جریمه شود. شاهد مورد اعتماد و شرافتمندی که خود از دبیران دوره ذوقی بوده چنین نقل میکند: روزی هنگامیکه میرزا قنبر نامی سر کلاس اول ابتدائی تدریس میکرد و طبق معمول به بچهها میگفت: “ آب” یعنی “سو” ، “نان” یعنی “چورک” ؛ “بابا نان داد” یعنی: “دده چورک وئردی” ، ذوقی به همراهی بازرسی که از تهران آمده بود و مدیر مدرسه وارد کلاس میشوند.
ذوقی پس از شنیدن نحوه تدریس میرزا قنبر از مدیر مدرسه میپرسد چرا آموزگار شما ترکی صحبت میکند؟ و مدیر توضیح میدهد که بچهها معنی کلمات را نمیفهمند او کلمات را به ترکی تفهیم میکند.
ذوقی میگوید این درست نیست، برای تفهیم کلمات باید آنها را به بچهها نشان داد. آموزگار برای فهماندن معنی کلمه نان باید تکه نانی به آنها نشان دهد و برای تفهیم صدای خروس، باید صدای خروس در بیاورد. تا بچهها فارسی را بجای زبان مادری یاد بگیرند! البته باور کردنش سخت است ولی متاسفانه حقیقتی است تلخ!
منبع:
گذشته چراغ راه آینده است. ـ جامی ـ ص: 251 ـ 255